یگانه و یکتا یگانه و یکتا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

تمشک های مامان و بابا

اولین برف پاییزه ههههههههههه

سلام گلهای باغ زندگی منو و بابایی   امروز دوشنبه هست و 27 اذر چیزی تا تموم شدم این فصل زیبا نمونده و هنوز زمستون نرسیده که خاله سرما امده از دیشب اینجا برف میاد خیلی زیاد نیست ولی حدود 5 سانتی میشه و هنوز هم داره برف میاد و هوا هم خیلی سردههههههههههه منو و بابایی عاشق زمستون هستیم و من عاشق برفم وقتی برف میاد مامانی خیلی خوشحال میشه و همش دوست دارم بیرون برم و توی هوای سرد و روی برف راه برم ولی امروز نمی تونم چون شما دوتا گلم پیشم هستین و نمی تونم برم واز پشت پنجره برفها رو نگاه می کنم هرچند دوست داشتم الان اون بیرون باشم بابایی صبح که داشت می رفت سرکار گفت: خوش بحالت توی خونه هستی و می خوابی من گفتم خوشبحال تو که بیرون می ر...
27 آذر 1391

دل شکستن مامانی

سلام عزیزای دلم ................ اموز مامانی حسابی دلش شکست از دست یکتا امروز هر موقعه که مامانی شیرشو به یکتا می داد زبونشو بیرون می اورد و بهش حالت تهوع دست می داد و بعدشم گریه می کرد گرسنه بود رفتم براش شیرخشک درست کردم شیشه رو گرفت و خورد توی اون لحظه دلم واقعا شکست که هنوز کمی شیر دارم ولی این دوتا هیچ کدومشون شیرمنو نمی خورن و کلی گریه کردم دیگه نمی دونم چکار کنم داروهای تلخو بهتر از شیر مامانتون می خورین قبل از دنیا امدم شما تمام عشقم و فکرم شیر دادن به شما بود و بااین کار خودمو راضی می کردم که روزی بشه فرشته هام از شیره وجود خودم بخورن من خودم وقتی کوچولو بودم 6 ماه شاید هم کمتربیشتر شیر نخوردم برای همین مصمم بودم که به حداقل تا 6 ...
24 آذر 1391

ششمین حمامتون هههههههههه

سلام قربوتنون برم دخملای حمومی مامانی امروز پنج شنبه بود و حدود یک هفته از واکسنتون می گذره مامانی امد و شمارو برد حمام حسابی تمیز شدین چون کوچولو هستین و هوا هم سرد کمتر می بریمتون حمام که خدای نکرده سرما نخورین قربونتون برم عکس هم ازتون گرفتم عکسهای حمومی چنان خسته شده بودین که لباس تنتون کردم غش کردین و خوابیدین .......................................   بله عسلهای مامانی چند تا عکس از خستگیتون هم گرفتم که براتون می زارم ................ یگانه غش کرده و تا الان که ساعت 3 هست هر کار کردم بیدار نشد قربونش برم عزیزممممم عزیزم قربونت برم که عکس می گرفتم ازت عصبانی می شی و همش اخم می کردی...
16 آذر 1391

یک روز خیلی سخت برای مامانی و بابایی

سلام جوجه های من سلام تمشهای مامانی دیروز رفتیم واکسن هاتونو زدیم الهی قربونتون برم که خیلی درد کشیدین دیروز ساعت10.5 صبح بود که با مامانی رفتیم بهداشت تا واکسنهاتونو بزنن بعد از مراقبتهای شما که وزن و قد بود عسلم یکتا وزنش 5100 و قدش 55 و عسل دیگه ام یگانه وزنش 4.300 و قدش هم 52 بود الهی قربونشون برم کمی بزرگ شدن و رشدشون هم خوب بود بعد از اون برای واکسن های شما رفتیم توی اتاق خانم احمدی روی تخت که گذاشته بودمتون هردوتاتون گرسنه بودین و من هم باهتون حرف می زدم توی اوج گرسنگی تون بازم به مامانی می خندیدن و دست و پاتونو تکون می دادین خانم احمدی اول یکتا رو واکسن زد و بچه ام چنان گریه کرد که لبخند روی لبش خشک شد من فقط اشک می ریختم ...
16 آذر 1391

دنیاامدن دوتا فرشته هام

سلام سلام  عسهای مامانی امروز 17 مهر هست و درست شما 5 مهر روز چهارشنبه به دنیا امدین عزیزانم الان که پیشم هستین خیلی احساس خوشحالی و شادی می کنم روز 4شنبه درست نماز صبح بود که من نمازمو خوندم و یک انار که بهش 7 یس و ایت الکرسی خونده بودم و می خواستم ناشتا بخورم اونو خوردم و وقتی رفتم توی تختم یگانه کوچولو کیسه آبشو پاره کرد خیلی ترسیده بودم فکر می کردم الان هست که بچه هام خفه بشن خلاصه عسلهای مامان بعد از کلی استرس و بابایی هم هل کرده بود نمی دونست چکار کنه من هنوز ساکتونو نبسته بودم وکلی اعصابم خرد شده بود که اینجوری داشتم می رفتم بیمارستان که هیچ چیزم حاضر نشده خلاصه صبح با عمه زهرا و پسر عمه تون رفتیم بیمارستان همش گریه می ک...
5 آذر 1391

چند تا از عکسهای جوجه های من

سلام عسهای مامانی امروز کمی وقت کردم که چند تا عکسهای شما رو توی وبلاگتون بزارم این عکس یگانه عزیزم هست قل اول خاله ریزه مامان البته الان بزرگ تر شده عسلم اینم عکس یکتای مامانی  قل دوم جوجه هام اصلا شبیه هم نیستن قربونشون برم .....   اینم لبخند ملیح دخترم یکتا ...............................................................................   دخترم نمی دونم تو چه فکری هست  شیشه ام به دست خودش گرفته و شیر می خوره فداش بشم ................... عکس یگانه مامانی رفته زیر پتو خودشو پنهان کرده قربونش برممممممممممممممممممممم این جوجه هام هردوتاشون در حال شیر خوردن بودن که صورتهاشون خیلی کثیفه ه...
5 آذر 1391

جوجه های من دو ماهه شدن

سلام عسلهای مامان و بابا   امروز شنبه 4 اذر هست فردا 5 اذر شما میرین توی سه ماه خدا میده توی این دوماه چقدر مامانی رو اذیت کردین ولی الان بهتر شدین اون خنده های شیرینتون سختی رو از دل مامانی دور میکنه عسلهای مامان خیلی وقته که نتونستم بیام و خاطرات شیرینتوتو رو بنویسم ولی از این ماه به بعد تا فرصت کنم زودی میام و خاطراتتونو توی وبلاگتون میزارم الان بابایی خوب خوابیدین و من فرصت  رو غنیمت شمردن و امدم به وبلاگتون سر بزنم روز دوشنبه باید بریم و واکسن هاتونو بزنیم خدا می دونه چقدر توی این هفته مارو اذیت کنین با این واکسن زدن یکتا دوهفته هست که دل دردهای شدیدی میگیره و کلی دکتر بریم تا کمی بهتر شده طفلکم اینقدر جیغ زده که صد...
4 آذر 1391
1